سه شنبه ۲۷ دی ۰۱
صدای بلبل زبونیشو از دفتر شعبه شنیده بودم. خانم ص انقدر براش ذوق کرده بود که همراهش داخل اتاقم اومد.
قدش به زور به میز من میرسید. کلاه بافتنی شل وارفته شو محکم چسبیده بود و با چشمای آبیش کنجکاوانه منو نگاه میکرد.
با دیدن لپای بزرگش نتونستم خندهمو نگه دارم. نیشمو براش باز کردم و پرسیدم: تو بودی که به خانم ص میگفتی میخوای قاضی بشی؟
خندید و گفت: بله میخوام بزرگ شدم قاضی زن بشم.
گفتم: نمیشه آخه تو پسری باید قاضی مرد بشی.
مصرانه گفت: نه میخوام قاضی زن بشم.
گفتم: خب چرا؟
گفت: چون مهربونترن، بهتر به حرف آدم گوش میدن. خیلیم عادلانهترن نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید ...... برچسب : نویسنده : 0serekkhatoonc بازدید : 70