تمام می‌شوم شبی…

ساخت وبلاگ


کنارم بنشین

دستم را محکم بگیر

بگذار گلایه‌هایم را اشک کنم و روی شانه های امنت بریزم 

روزهای زیادی به انتظار این لحظه ی آخر نشسته‌ام

راه‌ طولانی و سختی را تا به اینجا طی کرده‌ام 

بغض‌های بی‌شماری را فرو خورده‌ام

ناامیدی‌های بی پایانی در این سینه هست... آرزوهای مرده...

زخم‌های عمیقی بر پیکر این جان نشسته که شاید مرهمی برایشان نیست

اما 

گریه کردن با تو تسکین خوبی ست برای دردها

می‌دانم خودت نیز در درون آتشی شعله ور داری 

دست‌هایت می‌سوزد و چشم‌هایت زبانه می‌کشد

اما همچنان آرام و صبور کنار بی قراری‌هایم نشسته ای و آتشم را می‌نشانی؛

رسم عجیبی دارد دنیا، قصه‌ی سهراب و نوش دارو را بسیار دوست می‌دارد. 

این روزها داستانی تکراری شده؛

مرا ببخش 

می‌خواستم نوش‌دارویت باشم اما دیر آمده‌ام ، می‌خواهی نوش‌دارویم باشی اما دیر آمدی.

دیگر بیمار نیستم ، توده‌ی سرطانی بدخیمی هستم که لحظه‌های پایانی اش رسیده

تمام شده‌ام

اما تو کنارم بنشین

دستم را محکم بگیر

بگذار در این انتها مانند ابر بی جان بهاری آخرین بارانم را برای تو ببارم.

تمام شدن روی شانه‌هایت را دوست دارم. 

نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید ......
ما را در سایت نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0serekkhatoonc بازدید : 69 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 13:10