بهانه می‌گیرد دلم

ساخت وبلاگ


باید از محشر گذشت 

این لجنزاری که من دیدم 

‌سزای سخره‌هاست

گوهر روشندل از کان جهانی دیگر است

عذر می‌خواهم پری 

من نمی‌گُنجم در آن چشمان تنگ 

با دل من آسمان‌ها نیز تنگی می‌کنند 

روی جنگل‌ها نمی‌آیم فرود 

شاخه‌ی زلفی گو مباش

آب دریاها کفاف تشنه‌ی این درد نیست

جوی باریک عزیزم راه خود گیر و برو

یک شب مهتابی از این تنگنا بر فراز کوه‌ها پر می‌زنم

می‌گذارم می‌روم 

ناله‌ی خود می‌برم

دردسر کم می‌کنم

...

می‌روم وعده‌ی آنجا که با هم روز و شب را آشتی‌ست 

صبح چندان دور نیست...

* شهریار

نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید ......
ما را در سایت نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0serekkhatoonc بازدید : 75 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 13:10