نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید ...

ساخت وبلاگ
serek جمعه ۶ مرداد ۰۲ محرم امسال عجیب بود  می‌سوختم خاکستر می‌شدم. سر از خاکستر بر می‌داشتم دوباره می‌سوختم خاکستر می‌شدم... اشک اما نبود ؛ قلبم می‌سوخت اما نمی‌جوشید ؛  مثل چشمه‌ای که آب حیات از آن جاری شود نبود  مثل کویری خشک بود که از تشنگی می‌سوزد.  گفتم این قلب مرده دیگر قلب نمی‌شود گویا خاکستر نشین شده و میل زندگی ندارد... اما شب تاسوعا فرق داشت اشک‌های حبس شده مثل دریا سرازیر شدند... صدایی از درونم با من گفت تو از این بارگاه امید بریدی اما عشق نبریدی هنوز...  صلی الله علیک یا اباعبدالله ... نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید ......ادامه مطلب
ما را در سایت نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0serekkhatoonc بازدید : 42 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1402 ساعت: 17:19

serek يكشنبه ۴ تیر ۰۲ ساعت ملاقات صورتمو چسبونده بودم به شیشه و اشک‌هام مثل بارون روی شیشه آی سی یو می‌ریخت.  به رنج و دردش نگاه می‌کردم و به خدا التماس می‌کردم. بخار و اشک شیشه رو کدر کرده بود. از آی سی یو بیرون اومدم به سیمین زنگ زدم: الو... اون کار لعنتی رو بذار زمین؛ امروز هرجور شده بیا بابا رو ببین احساس می‌کنم چشم به راهه توئه... نگهبان گفت لطف کرده اجازه داده برم بالا چون امروز روز ملاقات نیست. از بیمارستان زدم بیرون. حالم دگرگون بود. نگاهش از جلوی چشمم نمی‌رفت. یک ساعت بعد سیمین زنگ زد: کجایی؟  : اومدم سمت خونه. تو کجایی؟  : مگه نگفتی بیام بیمارستان... اومدم بابا رو دیدم... سارا... : دیدی؟ بابا خیلی درد داره... : بمیرم براش :برو کافه همیشگی بشین تا بیام پیشت... با این حال خونه نرو مامان گناه داره. رسیدم توی کافه متصدی بار با مهربونی مثل همیشه سرتکون داد. با گیجی جوابشو دادم. یه دمنوش سفارش دادم. بیرون هوا ابری بود. دستمو دور گرمای لیوان حلقه کردم. سیمین رسید. می‌خواست سفارش بده که تلفن من زنگ خورد. شماره مامان بود. دلم چنگ چنگ شد. گوشی رو برداشتم. گریه ممتد مامان ...: کجاااایییی؟ بیا خونه یتیم شدید.  دستم از دور لیوان سر خورد. از روی صندلی بلند شدم. افتادم. دست سیمین بازومو گرفت.... از اون به بعد؟ درست یادم نیست. تصاویر مبهمی از گریه و ضجه رفت و آمد آدما، شبی که صبح نمیشد، آفتاب صبح فردا بیرون سردخونه و صورت رنگ پریده و لبای کبود بابا و بوی بهشت زهرا و غبار خاک قبر و گریه و جیغ و حالت تهوع و گیجی و گیجی و گیجی... بعد از چند روز کمی به خودم اومدم و حالا تنها چیزی که توی قلبم هست درد یتیمی و تنهاییه...  همه ی نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید ......ادامه مطلب
ما را در سایت نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0serekkhatoonc بازدید : 43 تاريخ : پنجشنبه 29 تير 1402 ساعت: 15:51

serek دوشنبه ۵ تیر ۰۲ شاکی پرونده دکتر روان‌شناس بود  اومده بود اظهارات پر کنه؛ به محض اینکه نشست هنوز حرف از دهن من درنیومده برگشت گفت : دخترم دیشب نخوابیدی یا گریه کردی؟  زیر لب گفتم : هر دو...  خدایا کمکم کن... نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید ......ادامه مطلب
ما را در سایت نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0serekkhatoonc بازدید : 43 تاريخ : پنجشنبه 29 تير 1402 ساعت: 15:51

serek شنبه ۱۰ تیر ۰۲ همه یه رفیق دارن که هفته ای چند شب از بی صفتی فلک بو قلمون دلش میگیره و فشار مشکلات زندگی به مغزش می‌زنه و از اینکه دخترای بد شانس دارن و همه ی دنیا به کام‌شونه حرصش میگیره زنگ می‌زنه به رفیقش می‌گه می‌خوام خراب بشم بلکه زندگیم از این ب*گایی در بیاد؛ دوستشم که می‌دونه این هیچ گوهی‌ نمی‌خوره خیلی ریلکس می‌گه باشه برو خراب شو اصلا منم میام با هم بریم نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید ......ادامه مطلب
ما را در سایت نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0serekkhatoonc بازدید : 42 تاريخ : پنجشنبه 29 تير 1402 ساعت: 15:51

serek سه شنبه ۱۵ فروردين ۰۲ شکلات (گربه‌م)* تقریبا دو سال و نیمه شده. با اینکه یک ساله که دیگه مریض نیست و سالم و سرحال کل پاسیو و حیاط ما رو قلمرو خودش کرده، اما به خاطر ضربه ی بدی که جمجمه شو شکسته بود و ناشنوا بودنش نسبت به بقیه ی گربه ها جثه ی کوچک‌تری داره و ضعیف‌تر از بقیه ست. به خاطر همین علیرغم گربه های قبلی که امداد کرده بودیم به دامان طبیعت برنگشت و طوری خودش رو توی دل من جا کرد که شد یکی یه دونه‌ی من و صاحب امکانات بلامنازع.  چند ماه پیش اتفاقی چندتا جعبه کنار دیوار گذاشته بودیم و فکرشم نمی‌کردیم انقدر وروجک باشه که از روی جعبه ها بپره. ولی پرید و اتفاقا از روی دیوارم پرید. وقتی رفتم غذاشو بدم دیدم نیست. از غصه داشتم دق می کردم. چون سرکار خانم فقط می تونه غذای پخته میکس شده بخوره و هم اینکه ناشنواست و احتمال تصادف کردنش زیاده. تا صبح تمام کوچه ها و میدون و پارک اطراف رو گشتم. هر صدای ترمزی میشنیدم نصف گوشت تنم می‌ریخت. تا اینکه دم صبح دیدم پشت دیوار حیاط کنار یه جدول کز کرده و زل زده به پنجره‌ی ما...حتی دو قدمم از خونه دور نشده بود. اون وقت من تا کجاها دنبالش رفته بودم.  چند روز پیش من خونه نبودم پدری رفته بود غذاشو بده دیده بود بعله جا تره و بچه نیست. وقتی برگشتم دیدم همه رنگاشون پریده و جرات ندارن به من چیزی بگن. خواهری با کلی مقدمه چینی گفت فکر کنیم شکلات حوصله‌ش سر رفت، رفته بیرون یه دوری بزنه.  انتظار داشتن از کوره در برم یا از غصه ضعف کنم. اما اون بار یه چیزی رو از خود شکلات یاد گرفته بودم. رهاش کن. اگر رشته‌ش به تو وصل باشه برمی‌گرده. اگرم وصل نباشه نمیشه به زور وصلش کرد. اگر وظیفه تو نسبت به این حیوون تا ه نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید ......ادامه مطلب
ما را در سایت نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0serekkhatoonc بازدید : 59 تاريخ : سه شنبه 22 فروردين 1402 ساعت: 16:04

serek دوشنبه ۲۱ فروردين ۰۲ روزی که فتح خدا فوت کرد رفتم سراغ کمدش تا کفن‌ و تجهیزاتش رو بردارم.   یه کاغذ بین اولین تای کفن گذاشته بود. دست خط خودش بود.  انگار یک نفر هزار تا شیشه اسید روی قلب من خالی کرد.  نوشته بود این کفن رو در نجف اشرف خریداری کردم و در حرم علی بن ابی طالب تبرک کردم. باشد که در شب اول قبر و روز قیامت به فریادم برسد.  اون کاغذ الان لای قرآن یادگاری فتح خدا روی طاقچه‌ست.  پدربزرگم عاشق تعریف کردن خاطرات و تجربیاتش بود. من عاشق هیجان و حرارتش موقع تعریف کردن بودم.  خیلی دلم می‌خواد یه بار دیگه ببینمش و ازش بپرسم: آقاجون... اومد؟   اونم با هیجان برام بگه آره بابا اومد... منتظرش باش میاد.  نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید ......ادامه مطلب
ما را در سایت نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0serekkhatoonc بازدید : 65 تاريخ : سه شنبه 22 فروردين 1402 ساعت: 16:04

serek جمعه ۱۹ اسفند ۰۱ باید از محشر گذشت  این لجنزاری که من دیدم  ‌سزای سخره‌هاست گوهر روشندل از کان جهانی دیگر است عذر می‌خواهم پری  من نمی‌گُنجم در آن چشمان تنگ  با دل من آسمان‌ها نیز تنگی می‌کنند  روی جنگل‌ها نمی‌آیم فرود  شاخه‌ی زلفی گو مباش آب دریاها کفاف تشنه‌ی این درد نیست جوی باریک عزیزم راه خود گیر و برو یک شب مهتابی از این تنگنا بر فراز کوه‌ها پر می‌زنم می‌گذارم می‌روم  ناله‌ی خود می‌برم دردسر کم می‌کنم ... می‌روم وعده‌ی آنجا که با هم روز و شب را آشتی‌ست  صبح چندان دور نیست... * شهریار نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید ......ادامه مطلب
ما را در سایت نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0serekkhatoonc بازدید : 76 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 13:10

serek يكشنبه ۲۱ اسفند ۰۱ یکی از بزرگ‌ترین لذت‌های دنیا اینه که یه روزایی شانسی باشگاه خالی و خلوت باشه  اینکه واسه خودت بین دستگاه‌ها شلنگ تخته بندازی عااالیه؛  فکر کن مجبور نباشی توی صف دستگاه بایستی یا حین ورزش کردن یه عده توی صف بایستن و زل بزنن بهت! تازه هیچکسم‌ وسط کار دمبل و هالتر رو ازت نمی‌دزده یا بهت نمی‌گه داداش از رو نیمکت بلند شو دارم سوپر میزنم نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید ......ادامه مطلب
ما را در سایت نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0serekkhatoonc بازدید : 70 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 13:10

serek دوشنبه ۲۲ اسفند ۰۱ کنارم بنشین دستم را محکم بگیر بگذار گلایه‌هایم را اشک کنم و روی شانه های امنت بریزم  روزهای زیادی به انتظار این لحظه ی آخر نشسته‌ام راه‌ طولانی و سختی را تا به اینجا طی کرده‌ام  بغض‌های بی‌شماری را فرو خورده‌ام ناامیدی‌های بی پایانی در این سینه هست... آرزوهای مرده... زخم‌های عمیقی بر پیکر این جان نشسته که شاید مرهمی برایشان نیست اما  گریه کردن با تو تسکین خوبی ست برای دردها می‌دانم خودت نیز در درون آتشی شعله ور داری  دست‌هایت می‌سوزد و چشم‌هایت زبانه می‌کشد اما همچنان آرام و صبور کنار بی قراری‌هایم نشسته ای و آتشم را می‌نشانی؛ رسم عجیبی دارد دنیا، قصه‌ی سهراب و نوش دارو را بسیار دوست می‌دارد.  این روزها داستانی تکراری شده؛ مرا ببخش  می‌خواستم نوش‌دارویت باشم اما دیر آمده‌ام ، می‌خواهی نوش‌دارویم باشی اما دیر آمدی. دیگر بیمار نیستم ، توده‌ی سرطانی بدخیمی هستم که لحظه‌های پایانی اش رسیدهتمام شده‌ام اما تو کنارم بنشین دستم را محکم بگیر بگذار در این انتها مانند ابر بی جان بهاری آخرین بارانم را برای تو ببارم. تمام شدن روی شانه‌هایت را دوست دارم.  نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید ......ادامه مطلب
ما را در سایت نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0serekkhatoonc بازدید : 72 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 13:10

serek پنجشنبه ۲۰ بهمن ۰۱ از اونجایی فهمیدم عاشقش شده که وقتی رفت ازش پرسیدم منظور حرفاشو فهمیدی؟  گفت به نظرت وقتی اون‌جوری به چشمام زل زده بود می‌تونستم بفهمم چی می‌گه؟  بعد با یه حالتی به میز نگاه کرد و گفت: فهمیدن حرف آدمایی که چشماشون قشنگه خیلی سخته... نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید ......ادامه مطلب
ما را در سایت نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0serekkhatoonc بازدید : 71 تاريخ : سه شنبه 9 اسفند 1401 ساعت: 12:42