نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید ...

متن مرتبط با «حضرت» در سایت نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید ... نوشته شده است

حضرت شانس

  • نشستم پشت پنجره و هوای نم زده ی اول زمستونو با چشمام مزه مزه می کنم... یه کبوتر بال بال می زنه و روی میله ی پشت پنجره جا خوش می کنه...یه بااادی زیر پر و بالش می اندازه ،سرشو کج می کنه زل می زنه به چشمام...منم جوگیییییییر ذوق زده نیشمو براش باز می کنم. سرشو به جهت مخالف کج می کنه و یه نگاه دیگه به انسان خل و چلی که پشت پنجره نشسته براش ذوق کرده می اندازه و روشو بر میگردونه پشتشو میکنه به پنجره و من ... یه حرکت به دم و تالاااااپ یک عدد فضله ی درست و حسابی رها میکنه روی طاقچه ی پنجره و بدون هیچ نگاه دوباره ای پر می زنه می ره ... منم پشت پنجره از خنده پخش زمین می شم و به خوش شانسی خودم ایمان میارم ... :))), ...ادامه مطلب

  • از سری خاطرات حضرت شانس

  • مقطع کارشناسی که بودم یه بار یه کنفرانس حقوقی توی دانشگاه برگزار شد که موضوعش بررسی وضعیت حقوقی ترنس ها و افراد دوجنسیتی بود؛ یه عالمه از این افراد هم حضور داشتن و حتی بعضیاشون اومدن پشت تریبون از مشکلات و تجربیات و زندگیاشون صحبت کردن ... بین اون جمعیت سه تا پسر که معلوم بود اولش دختر بودن بعدا پسر شدن و سه ردیف جلوتر از من و دوست جان نشسته بودن توجه منو به خودشون جلب کردن... خعلیییی جالب بودن؛ ص,خاطرات,حضرت,شانس ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها