نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید ...

متن مرتبط با «خاطرات» در سایت نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید ... نوشته شده است

خاطراتی که به آسمان پرواز کردند...

  • یکی از دالتونا پیام داده سه رک علی محمد زاده رو یادته همکلاسی کارشناسی مون؟  میگم آره بابا مگه کسی بچه قشنگ ورودی شونو یادش می ره؟ میگه دیشب تصادف کرد فوت شد! از شدت شوک چند لحظه احساس کردم قلبم ایستاد!!! یکدفعه حجم عظیمی از خاطرات دوران دانشجویی همراه با اندوه فراوان و بی سابقه ای به دلم هجوم آورد ... همین جوری اشک از چشمام مثل سیلاب ریخت! مثل بقیه ی همکلاسیای پسرم،تمام برخورد من با این آدم به صورت مستقیم شاید حتی شامل یکی دوتا سلام هم نشده بود اما مثل تمام همکلاسیای دیگه م به خوبی می شناختمش و خب توی خاطرات دسته جمعی و مشترکی که از همه ی همکلاسیام داشتم اونم حضور داشت و اتفاقا از اون پسرایی بود که علی رغم ظاهر فشن و بچه مایه دارانه ش بسیاااااار با مرام و دوست داشتنی بود حتی یادمه توی وبلاگ قبلیم از شیرین کاریاش دوتا پست گذاشته بودم که شاید برای دل خودم دوباره اینجا کپی شون کنم … بیشتر از اینا جوان مردنش قلبمو تیکه تیکه کرد... فکرشو بکن تا دیشبش خوب و سالم با دوستاش حرف زده سر فوتبال کرکری خونده و شیطنت کرده ولی فردا صبحش دیگه نفس نمی کشیده!!! چقدر مرگ نزدیکه!!! بیچاره خانواده ش… دوستم یه عکس ازش برام فرستاد که از فیلم فارغ التحصیلی مون برداشته بود و متعلق به نمایش دادگاه مجازی بود که بچه های ورودی ما بازی کرده بودن و این بنده خدا نقش شاهد قتل رو بازی میکرد و یه عکس از سر مزارش بر, ...ادامه مطلب

  • از سری خاطرات حضرت شانس

  • مقطع کارشناسی که بودم یه بار یه کنفرانس حقوقی توی دانشگاه برگزار شد که موضوعش بررسی وضعیت حقوقی ترنس ها و افراد دوجنسیتی بود؛ یه عالمه از این افراد هم حضور داشتن و حتی بعضیاشون اومدن پشت تریبون از مشکلات و تجربیات و زندگیاشون صحبت کردن ... بین اون جمعیت سه تا پسر که معلوم بود اولش دختر بودن بعدا پسر شدن و سه ردیف جلوتر از من و دوست جان نشسته بودن توجه منو به خودشون جلب کردن... خعلیییی جالب بودن؛ ص,خاطرات,حضرت,شانس ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها